پولاریس

مینویسم زیرا این تنها یادآور وجود من است

تا ابد

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۴/۲۴، ۱۳:۵۵

دوست داشتنت حس عجیبی داشت اوایلش حس کردم سردر گمم اما بعد از یه بازه ی زمانی حس کردم که برای اولین بار  تکلیفم با خودم مشخصه دوست داشتم بیشتر راجبت بدونم دوست داشتم بدونم رنگ مورد علاقه ات چیه وقتی ناراحتی چطور خودت رو آروم میکنی وقتی خوشحالی موقع خندیدن چشمهات چه شکلی میشن یا وقتی میگی خوبم واقعا حال دلت چطوره
دوست داشتم وقتی حس می‌کنی خسته ای موهات رو نوازش کنم یا وقتی حس کردی که طرد شدی بغلت کنم و در گوشت بگم همه ی اینا تموم میشه
میدونی با وجود اینکه هیچوقت بهت نزدیک نشدم اما انگار دستهام میدونن نوازش کردنت چجوریه انگار میدونن که چه موهای نرمی داری
انگار چشمهام میدونن که لبخندت چقدر قشنگه حس میکنم انگار خیلی زیاد میشناسمت حتی بیشتر از خودم هر چند میدونم که هیچوقت من برات مهم نبودم بعد از فهمیدن اینا حس کردم حسم احمقانه است و بابت هر لحظه دوست داشتنت خودم رو سرزنش کردم اما بعدش به مرحله ی پذیرش رسیدم برای همین الان حسی که نسبت بهت داشتم و هر لحظه ای که بهت فکر کردم رو بیشتر از خودت دوست دارم چون باعث شدن در مغموم ترین لحظات زندگیم لبخند بزنم باعث شدن صبح ها با امید بیشتری بیدار بشم باعث شدن که از دوباره خیال پرداز بشم باعث شدن قلبم تند بتپه
گاهی وقت ها دوست دارم که از دوباره مسیر شکل گیری احساسم به تورو طی بکنم حتی اگر تهش قرار باشه بازهم احساس پوچی بکنم حسی که نسبت بهت داشتم با وجود اینکه ناکام موند اما تا ابد بخشی از من باقی خواهد موند ....تاابد....

من در دنیای موازی

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۴/۴، ۰۸:۲۳

- میشه قبل از خوندن حتما آهنگ رو پلی کنید:)

 نور خورشید چشمهام رو نوازش می‌کنه به هر سختی که هست بلند میشم و به بدنم کش و قوس میدم ، بوی عود وانیلی که چند روز پیش خریدم کل فضای خونه رو پر کرده پرده ها رو کنار میکشم  و نور بیشتر از قبل همبستر وجود دیوار های خالی از نقش میشه

زندگی تتابع مکافات یا مفرحات ؟!

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۳/۱۳، ۰۵:۵۴

 روزهای نسبتا سختی رو دارم میگذرونم
فکر میکردم بیشتر سختیش برای کنکوره و تلاش هایی که باید میکردم ولی نکردم یا حداقل نشد که بکنم اما  باید حداقل با خودم صادق باشم که من مقصرم... خیلی هم مقصرم...
ولی حالا که فکرش رو میکنم همیشه یه چیزی بوده که ذهنم رو درگیر کنه

روزنوشت2

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۱/۲۸، ۱۲:۳۶

روزِ عجیبی بود همیشه تا این موقع سال هوا گرم تر میشد ،گل ها پژمرده میشدن و آسمون نورانی تر اما هنوزم آسمون پر از ابره و شمعدونی که کاشتم هنوز خوشرنگه حس کردم که قبلاً هم امروز رو زندگی کردم یه جایی در گذشته ...
حتی وقتی بعد از ظهر تو اتاق دراز کشیده بودم و چشمام رو بسته بودم صدای تیک تیک ساعت و نور ملایم خورشید که  چشمام رو نوازش میکرد باعث شد که حس کنم توی اتاق خونه ی قدیمیِ مامان بزرگم حتی برای چند لحظه عطر نعناهایی که مامان بزرگ گوشه ی اتاقش میذاشت تا خشک بشن در فضا ی اتاقم پیچید

گاهنوشت2

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۱/۲، ۰۱:۲۰

یه سال دیگه هم گذشت... ناخوداگاه دیشب مشغول مرور کردن گذشته ام شدم و فهمیدم که چقدر قوی تر و بالغ تر شدم راحت تر میگذرم راحت تر عادت میکنم اما فراموش نه...

حالا که فکرش رو میکنم من هیچوقت هیچ چیزی رو فراموش نکردم فقط عادت کردم یه جای زندگیم یه گوشه ای رهاش کنم اما بازهم ریشه زد تو وجودم و افکارم ،فکر میکردم فراموش کردم اما نه ...

هنوزم یادمه اون روز رو هنوز یادمه لب های کبوده بابام رو پاهای کوچیکم رو که زخمی شده بودن و من تو کوچه ها می دویدم وفریاد میزدم تا شاید یکی بتونه بهم کمک کنه تا  بازهم شانس بودن با پدرم رو داشته باشم ...

وقتی با من می مونی تنهاییمو باد می بره ....

yeganeh. dokht ۱۴۰۱/۱۲/۲۳، ۱۸:۲۲

 

 

روزنوشت1

yeganeh. dokht ۱۴۰۱/۱۱/۲۷، ۱۶:۳۰

امروز بعد از مدت ها رفتم پیش زهرا (حدودا بعد از سه چهارماه) اخه کم پیش میاد که برم بیرون البته اگر ازمون های روز جمعه ی قلم چی رو فاکتور بگیریم ، وقتی زهرا رو دیدم خیلی تعجب کردم چهره اش خیلی تغییر کرده بود و همینطور رفتارش! وقتی دیدم که زهرا اینقدر تغییر کرده بیشتر از قبل با این واقعیت مواجه شدم که بالاخره بزرگ شدیم خلاصه  کلی باهم خندیدیم ،حرف زدیم و عکس گرفتیم ....

بعد از مدت ها

yeganeh. dokht ۱۴۰۱/۱۱/۱۹، ۱۸:۵۷

 

درود 

بعد از مدت ها سعی کردم که بنویسم اما نتونستم ...

ولی دیشب وقتی داشتم درایوم رو چک میکردم یکی از ویدیوهایی رو پیدا کردم که وقتی 15 سالم بود برای عید درستش کرده بودم

کلی عیب و ایراد داره اما دوستش دارم چون اون روز برای من روز خاصی بود و وقتی این ویدیو ها رو میگرفتم حس میکردم دارم بخشی از چیزهایی رو که دوستشون دارم رو تجربه میکنم

بماند به یادگار (:

میشه؟!

yeganeh. dokht ۱۴۰۰/۱۰/۲۰، ۰۲:۰۴

میشه برام یه جمله بنویسی

یه جمله ای که فکر میکنی ممکنه بهم کمک کنه.....

پرنده میداند

yeganeh. dokht ۱۴۰۰/۷/۱۲، ۱۷:۲۳

 

خیال دلکش پرواز در طراوت ابر

به خواب می ماند

پرنده در قفس خویش

                         خواب می بیند

 

پرنده در قفس خویش

به رنگ و روغنِ تصویرِ باغ می نگرد،

 

پرنده می داند

که باد بی نفس است

و باغ تصویری است .

پرنده در قفس خویش

                        خواب می بیند.

Biography

من مطمئن نیستم که واقعا وجود دارم
من همه ی نویسندگانی هستم که خوانده ام
تمام افرادی که ملاقات کرده ام
همه ی زنانی هستم که دوستشان داشتم و تمام شهرهایی که دیده ام
-خورخه لوئیس بورخس