تا ابد
دوست داشتنت حس عجیبی داشت اوایلش حس کردم سردر گمم اما بعد از یه بازه ی زمانی حس کردم که برای اولین بار تکلیفم با خودم مشخصه دوست داشتم بیشتر راجبت بدونم دوست داشتم بدونم رنگ مورد علاقه ات چیه وقتی ناراحتی چطور خودت رو آروم میکنی وقتی خوشحالی موقع خندیدن چشمهات چه شکلی میشن یا وقتی میگی خوبم واقعا حال دلت چطوره
دوست داشتم وقتی حس میکنی خسته ای موهات رو نوازش کنم یا وقتی حس کردی که طرد شدی بغلت کنم و در گوشت بگم همه ی اینا تموم میشه
میدونی با وجود اینکه هیچوقت بهت نزدیک نشدم اما انگار دستهام میدونن نوازش کردنت چجوریه انگار میدونن که چه موهای نرمی داری
انگار چشمهام میدونن که لبخندت چقدر قشنگه حس میکنم انگار خیلی زیاد میشناسمت حتی بیشتر از خودم هر چند میدونم که هیچوقت من برات مهم نبودم بعد از فهمیدن اینا حس کردم حسم احمقانه است و بابت هر لحظه دوست داشتنت خودم رو سرزنش کردم اما بعدش به مرحله ی پذیرش رسیدم برای همین الان حسی که نسبت بهت داشتم و هر لحظه ای که بهت فکر کردم رو بیشتر از خودت دوست دارم چون باعث شدن در مغموم ترین لحظات زندگیم لبخند بزنم باعث شدن صبح ها با امید بیشتری بیدار بشم باعث شدن که از دوباره خیال پرداز بشم باعث شدن قلبم تند بتپه
گاهی وقت ها دوست دارم که از دوباره مسیر شکل گیری احساسم به تورو طی بکنم حتی اگر تهش قرار باشه بازهم احساس پوچی بکنم حسی که نسبت بهت داشتم با وجود اینکه ناکام موند اما تا ابد بخشی از من باقی خواهد موند ....تاابد....
سلام عزیزم
متنت واقعا قشنگه😍😍