بزرگ شدن؛ فهمیدن یا گم شدن؟
همیشه دوست داشتم زودتر بزرگ بشم فکر میکردم وقتی به این سن برسم دیگه همه چیز واضح میشه دیگه میدونم که چه چیزی درسته و چه چیزی غلط
فکر میکردم بزرگ شدن یعنی بلد شدن همونطور که مامان جای تک تک ادویه های توی کابینت رو میدونست منم می فهمم که راه حل مشکلات زندگیم چیه....
فکر میکردم روزهای بزرگسالی بوی پتوهای نو و خوشرنگی رو میدن که مامان همیشه توی کمد دستنخورده برای مهمونها نگه میداشت تمیز، مرتب، بیچروک و آمادهی یک لحظهی خاص
اما الان که بزرگ شدم فهمیدم که اشتباه فکر میکردم خیلی اشتباه...
الان که بزرگ شدم حتی جای ادویه های مختلف رو بارها و بارها فراموش میکنم و گاهی دستم میره به سمت قفسه ای که نباید!گاهی چیزهایی رو میخوام که نباید...گاهی راه هایی رو میرم که نباید...
الان که بزرگ شدم به نظرم اون پتوها زیادی خوشرنگ نبودن و حتی دیگه بوی کهنگی میدن
الان که بزرگ شدم میفهمم زندگی یه مشکل ساده مثل سردرد نبوده که با خوردن یه مسکن خوب بشه الان میفهمم که زندگی یک مسئله ی حل شدنی نیست بلکه در واقع مجموعه ای از سوال های بی جوابه ...یک مسیر بدون نقشه مثل یه اسمون مه آلود نه اونقدر واضحه که بفهمی چرا و نه اونقدر کم رنگ که بتونی نادیده بگیریش
اما حالا که بالاخره بزرگ شدم میدونم که زندگی یه مسئله ی بی جوابیه که فقط جریان داره
مثل نسیمی که برای لحظه ای موهام رو نوازش میکنه و قبل از اینکه بفهمم چیشده در دوردست ها گم میشه ..مثل سایه ای که با غروب کم کم در تاریکی حل میشه
مثل چایی گرمی که با گذر زمان سرد میشه
اما با همه ی اینها هنوزهم مطمئن نیستم که واقعا بزرگ شدم گاهی اوقات حس میکنم همون بچه ی بازیگوش دیروزم که با چشم هایی در جست و جوی یه جواب به یه نقطه ی نامعلوم خیره میشد .....
پی نوشت : راستش خیلی دلتنگ اینجا شده بودم حس میکنم نسبت به وبلاگ شرطی شدم و اگر اینجا نباشم نوشتن افکارم به اون صورتی که دوست دارم برام سخت میشه طوری که بعد از اینکه از اینجا رفتم تا الان دست به قلم نشده بودم چندباری سعی کردم بنویسم اما اصلا خوب نشدن ...برای همین فهمیدم که انگار وبلاگ بخشی جدا نشدنی از منه برای همین تصمیم داشتم برگردم اما نمیدونستم کی ....میگفتم شاید چندسال دیگه اما یهویی حس کردم که نیاز دارم یه چیزی بنویسم و افکارم خیلی وقته که روی هم تلنبار شدن
این چند مدتی که نبودم توی کانالم مطلب میذاشتم و واقعا برام مهم بود و دوستش داشتم مخصوصا مخاطب هایی رو که کانالم رو دنبال میکردن واقعا برام باارزش بودم گاهی اوقات توی سخت ترین شرایط پیام های خیلی قشنگی دریافت میکردم یا حتی یه اهنگ... اما یهویی بخاطر یکسری آدم نادرست مجبور شدم فعالیتش رو متوقف بکنم اما سر این قضیه اونقدر ناراحت بودم که حتی حساب کاربری تلگرامم رو هم حذف کردم نمیدونم ممکنه که یه روزی از دوباره برم سراغش یانه اما هنوزم سر این قضیه به قدری ناراحتم که دیگه فکر نکنم فعلا حتی دلم بخواد که سمت تلگرام برم اما تصمیم گرفتم که گاهی وقت ها مثل گذشته اینجا بنویسم ...
سلام :)
ای بزرگسالی . شاید من جزو معدود بچه هایی بودم که دلم نمیخواست بزرگ شم 😂🫠