روزنوشت 3
نسبت به روزای گذشته هوا خنک تر شده و هر روزی که میگذره نور کمتری وارد اتاقم میشه نمی دونم تا حالا اینو گفتم یا نه ولی روزای اخر شهریور ماه رو دوست دارم بهم حس زندگی کردن میده طوری که دوست دارم یه لیست بلند بالا از کارهایی که بهشون علاقه دارم رو بنویسم البته یه چند موردی نوشتم و یکی از گزینه های تکراری این سالها اینکه دوست دارم ساعت پنج شیش صبح وقتی داره بارون میاد راهی جاده بشم و تا وقتی که کاملا هوا روشن بشه در حال حرکت باشم ...
از دوباره مسئولیت نگهداری کردن از گیاه ها رو قبول کردم این کار رو خیلی دوست دارم اما چون بی حوصله شده بودم خیلی وقت بود که دیگه سمت گلدون ها نمی رفتم و همین بی حوصلگیم باعث شد علی رغم تمام تلاش هایی که کردم گیاه مورد علاقه ام خشک بشه برای همین این بار با دقت بیشتری دارم انجامش میدم
میتونم بگم که یکی از دردناک ترین کارهایی که انجام دادم عوض کردن گلدون کاکتوسم بوده و هنوزم دستهام زخمین
دیروز برخلاف بقیه ی روزا پدرم باهام اومد که بریم به گل های توی حیاط اب بدیم تو حال و هوای خودم بودم که بابام بهم گفت چرا اینقدر قیافه ات تو همه منم بهش گفتم دلم یکم ماجراجویی میخواد و از تکرار این همه روزمرگی خسته شدم از اون ماجراجویی هایی که به جواب تمام علامت سوال های توی ذهنت میرسی و حرف هایی برای گفتن داری و در ادامه بهش گفتم که از بابت فلان اتفاق ناراحتم...
بعد از حرف هایی که زدم اب پاش رو از دستم گرفت و در حالی که داشت به گل های ته باغچه اب میداد بهم گفت ادم حتی از همین اتفاق های تکراری هم میتونه کلی درس بگیره قدر این روز ها رو بدون گاهی وقت ها دلت برای ارامش روزهای تکراری تنگ میشه و بعد به نور افتاب که تا اواسط حیاط اومده بود اشاره کرد و گفت ببین چقدر نور افتاب تا باغچه فاصله داره!
برای همین خیلی از گل ها پژمرده شدن ایا این گیاه به خودی خود میتونه کاری برای نجات خودش بکنه ؟ نه! به کمک بقیه احتیاج داره اما حتی اگر کسی هم بخواد بیاد کمکش کنه و جاش رو تغییر بده بازهم نمیشه چون وسط پارکینگ که نمیشه باغچه درست کرد گاهی وقت ها هرچقدر هم که بخوای تلاش کنی چیزی عوض نمیشه و نهایت تلاشت تا یه حدی بوده
گاهی وقت ها مشکلاتت فراتر از چیزین که تصور میکنی و تو رو مثل ریشه های این گیاه گیر میندازن و نهایت تلاشت در همین چارچوب باغچه اییه که توش گیر کردی پس نمیشه گفت که پژمرده شدنش تقصیر خودشه و باید بیشتر تلاش میکرده
بعد از این مکالمه ای که داشتیم خیلی احساس سبکی کردم و به این فکر کردم که چقدر خودم رو بخاطر چیزهای الکی سرزنش کردم
برای همین الان حس بهتری نسبت به اتفاقاتی که در این یه سال گذشت دارم و حتی عکسها و خاطراتی که یاد اور جای خالی ادم های زندگیم هستن رو هم باز دوست دارم ادم هایی که الان کیلومتر از هم فاصله گرفتیم و خاطراتی که دیگه تکرار نمیشن ...
و در کنار اینکه دارم سعی میکنم در یه گوشه از ذهنم نگهشون دارم سعی میکنم که حس های بدی که ازشون میگیرم رو هم رها کنم تا شاید مثل گیاه بنجامینم بتونم از دوباره جوونه بزنم :)
پ.ن: عود rain forest رو به شدت بهتون پیشنهاد میکنم :))
ییگیااااننننههههه
چجوری ازت تشکر کنم .....
مرررسییییی
اشکاااممممم دختر
ممماچ بهت