نقطه ی خاموش نقشه
ساعت چهار صبح از شدت استرس تمام بدنم میلرزید با اضطراب یکییکی شمارهی اطرافیانم رو میگرفتم تا فقط مطمئن بشم که حالشون خوبه
بابام برای یه کاری رفته سفر و قرار بود امروز برگرده ولی الان در دسترس نیست مامانمم با این اوضاع عجیب و غریب سه تا شیفت شب پشت سر هم بهش دادن بدون حتی یه لحظه مرخصی
فشار روحی این روزها نفس کشیدن رو برام سخت کرده امشبم فقط من و خواهرم تو خونهایم دور از آدمای مهم زندگیمون و هیچ خبری نداریم که کجان یا تو چه وضعیتی هستن
راستش نمیدونم این کشور کی قراره روی آرامش رو ببینه کی قراره یه روز فقط یه روز بدون اضطراب و دلهره بگذره چرا همیشه مشکل مال این تکهی نقشهست
خستهام واقعاً دیگه طاقت شنیدن هیچ خبر تازهای رو ندارم