پولاریس

مینویسم زیرا این تنها یادآور وجود من است

پرنده کوچولو :)

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۷/۶، ۲۲:۳۳

یادمه وقتی کلاس اول بودم خاله بهاره و خاله آزاده به همراه داییم مادر بزرگم رو راضی کرده بودن که یه خونه ی جدا بگیرن و یه زندگی نسبتاً مستقلی رو شروع کنن خوشبختانه خونه ای که گرفته بودن به بیمارستانی که مادرم در اونجا کار میکرد نزدیک بود برای همین گاهی وقت ها وقتی شب کار بود من رو می برد پیششون خاله ام برام کلی برگه و مداد رنگی خریده بود به علاوه ی سی دی کارتون پت و مت :) 

یه بار که قرار بود بعد از مدت ها برم پیششون بارون شدیدی داشت میومد به قدری شدید بود که  حتی شیشه ی آپارتمان رو شکسته بود و بین خرده شیشه ها یه پرنده افتاده بود 

وقتی رفتم سمتش دیدم که هنوز زنده ست ولی بالش شکسته بود دورش یه پارچه تاب دادم و باخودم بردمش 

تا خود صبح ازش مراقبت کردم و سعی کردم گرم نگهش دارم اما یهویی خوابم برد وقتی از خواب بیدار شدم دیدم که نیستش و فهمیدم که مرده ....

کلی گریه کردم و بعد شروع کردم به نقاشی کشیدن چون فکر میکردم که به دستش می رسه 🚶

راستش این قضیه رو فراموش کرده بودم تا اینکه داییم بعد از این همه سال اون نقاشی رو بهم نشون داد  اما بعد از دیدن نقاشیم انگار یهویی همه چیز رو با جزئیات یادم اومد خیلی حس عجیبی داشت...

 

ترجمه😂:اولین روزی بود که یک بلبل پیدا کردم و خیلی خوشحال شدم اما اون بالش شکسته بود تا قلبش ترک خورده بود بعد فردا مرد خیلی گریه کردم همه اش با خودم می گفتم تو زنده ای دلم میخواست اون زنده باشد 

این هم نقاشی من درباره ی بدبختیام که همیشه برایم اتفاق می افتد

چیزی که بین یگانه ی ۱۹ ساله و ۶,۷ ساله مشترکه اینکه هردوشون حس میکنن خیلی بدبختن🚶اما واقعا برام سواله که جز این قضیه مشغله ی ذهنی من در اون بازه ی زمانی چی بوده که اینقدر احساس فلاکت میکردم😂 

 

پ.ن: نکته ی قابل توجه اینکه نقاشی کشیدنم از اون موقع تا الان تغییر خاصی نکرده:))

منم همینطور

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۶/۲۱، ۲۲:۰۲

اگر حس می کنی که تنهایی ...

اگر رویایی داری اما با وجود تلاش های زیادی که کردی بخاطر شرایط موجود نتونستی بهش برسی 

اگر احساس شکست و بی ارزش بودن می‌کنی و هزار تا اما و اگر دیگه ...

خواستم بگم که منم مثل تو ام:) 

دنیا داره به سمتی می‌ره که همه سعی میکنن یه نسخه ی بی نقص از خودشون رو به نمایش بذارن و همین باعث شده که بیشتر از قبل خود سانسوری کنیم و بابت هر حس بدی که داریم خودمون رو سرزنش کنیم و جای  تجربه و خطا کردن برای همدیگه  نذاشتیم 

حس شکست و غم بخشی از وجود یه آدمه

و همه ی اینا باعث میشه که بیشتر درک کنیم و یه مسئله رو از زوایای مختلف بررسی کنیم  

منم بارها و بارها با این حس ها زندگی کردم 

طوری که هفته ی پیش بخاطر یه مسئله ای کلا خوابم بهم ریخت و چهار روز نخوابیدم!

بعد از چهار روز فقط در حد سه ساعت خوابیدم و در طی این سه ساعت چندین بار از خواب بیدار شدم 

و کلا نمی تونستم چیزی بخورم و به طرز وحشتناکی معده ام بهم ریخته بود همه ی اینا بخاطر این بود که فکر میکردم تنها کسیم که روز به روز داره توی باتلاق زندگی فرو می‌ره 

برای اینکه همیشه تو کله ام کرده بودن که نباید احساس شکست و خستگی بکنی برای همین چون این حس ها رو داشتم و راه حلی برای مشکلاتم نداشتم به مرز نابودی رسیدم و نیاز داشتم که یکی بهم بگه غمگین نباش تقصیر تو نیست اینا بخشی از روند زندگیه و تو فقط یه آدمی یه آدم ساده...

همین جمله ها میتونست کلی حالم رو بهتر کنه 

برای همین منم بهت میگم که اگر درگیر حس ها و مشکلات بدی هستی خودت رو سرزنش نکن چون تو فقط یه آدمی!

و همه ی اینا بخشی از زندگیه نه اون چیزایی که صبح تا شب تو فیلم ها و فضای مجازی میبینی هیچکس بی نقص نیست و گاهی وقت ها زندگی روی خوشی بهت نشون نمی‌ده ...

پ.ن: این عکس رو روز دوم از خودم گرفتم روز چهارم اصلا دیگه چشمهام باز نمیشدن...

هنوز اون مشکلاتی که داشتم حل نشدن اما خوشبختانه تونستم یه راهی پیدا کنم که یکم خودم رو آروم کنم و هوای خودم رو داشته باشم:)

کانال یوتیوب

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۶/۲۰، ۱۳:۱۶

درود امیدوارم که حال دلتون خوب باشه:)

نارسیس عزیز یه کانال در یوتیوب راه اندازی کرده اگر میتونید حتما یه سری به چنلش  بزنید و ازش حمایت کنید:)))

روزنوشت 3

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۶/۱۹، ۰۱:۲۵

 

نسبت به روزای گذشته هوا خنک تر شده و هر روزی که میگذره نور کمتری وارد اتاقم میشه نمی دونم تا حالا اینو  گفتم یا نه ولی روزای اخر شهریور ماه رو دوست دارم بهم حس زندگی کردن میده طوری که دوست دارم یه لیست بلند بالا از کارهایی که  بهشون علاقه دارم رو بنویسم البته یه چند موردی نوشتم و یکی از گزینه های تکراری این سالها اینکه دوست دارم ساعت پنج شیش صبح وقتی داره بارون میاد راهی جاده بشم و تا وقتی که کاملا هوا روشن بشه در حال حرکت باشم ...

اینو یه نشونه در نظر بگیر ....

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۶/۱۱، ۲۰:۴۹

 

 

خیلی وقته که  از شبکه های اجتماعی فاصله گرفتم تنها اپی که داشتم تلگرام بود که فکر کنم چهار روزی میشه که پاکش کردم و روی حالت خودکار قرارش دادم که تا یک ماه دیگه حساب کاربریم در کل پاک بشه کارهای زیادی هست که باید انجام بدم اما خودم رو غرق در موسیقی و فیلم کردم و تمام مدت از همه چیز طفره رفتم اما دیگه وقتشه که به خودم بیام

یکی از اون کارها زبانمه که اوضاعش داغونه 

برای همین یه برنامه برای خودم تا یک سال اینده نوشته ام و برای تقویت مکالمه ام یا حداقل برای اینکه جرعت صحبت کردن به خودم بدم تصمیم گرفتم که تا روزی که تعیین کردم هفته ای یه بار متن مورد علاقه ام رو بخونم و تمرین کنم  و این فایل رو به عنوان شروع برای خودم ضبط کردم که  وقتی به انتهای این راه رسیدم ببینم که چقدر پیشرفت داشتم 

برای همین لحجه ی مزخرفم رو نادیده بگیرید 

و این پست رو هم یه نشونه در نظر بگیرید برای شروع کردن کاری که هی پشت گوش میندازید :)))

از همین الان براتون ارزوی موفقیت میکنم فقط یکمی شجاع باشید و سعی کنید که از دایره ی امنتون خارج بشید فایتینگگگگ :)))

.

یادم رفته بود

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۵/۱۹، ۱۱:۱۳

وقتی دیدمت بدو بدو اومدم سمتت هنوز همون شکلی بودی هیچ تغییری نکرده بودی بهم خیره شدی و در نهایت سکوت بینمون رو شکستی و گفتی شما رو میشناسم ؟
اسمم رو بهت گفتم اما گفتی به جا نمیارم و به راهت ادامه دادی شاید اون مکالمه برای تو چند ثانیه بود ، چند ثانیه ی بی ارزشی که دیگه هیچوقت بهش فکر نکردی چند ثانیه ای که شاید ترجیح میدادی طورِ دیگه ای بگذرونیش اما من سالهاست که دارم اون چند ثانیه رو زندگی میکنم و بهش فکر میکنم
به اینکه واقعا فراموشم کردی یا ترجیحت این بود که فراموش کنی اما در نهایت میگم مگه فرقی داره....
بارها با خودم فکر کردم که شاید اگر اسمم چیزِ دیگه ای بود یا موهام رنگِ دیگه ای بودن یا هرچیزی به جز اینی که الان هستم بودم من رو بهتر به یاد میاوردی شاید همه چیز بهتر از چیزی که الان هست میشد ...
من سعی کردم که برای تو همه چیز باشم تا از هر حسِ بدی رها بشی
سعی کردم اون باد بهاری بشم که لابه لای موهات می پیچه یا اون چتری بشم که جلوی قطره های بارون رو میگیره یا اون پالتویی بشم که تو سرمای زمستان گرمت می‌کنه اما فراموش کرده بودم که هرچقدر هم راه طولانی باشه  در پایان مسیری که داری طی میکنی خونه ی‌ گرمی هست که از هر پالتو و چتری بی نیازت می‌کنه فراموش کرده بودم که فصل حضور منم یه روزی تموم میشه و این زمستون تابستون میشه یادم رفته بود که این هوای بارونی آفتابی میشه یادم رفته بود که این پالتوی بزرگ و گرم یه زمانی برای جثه ی بزرگت کوچیک میشه
یادم رفته بود ....
یادم رفته بود که حضور من در زندگیت فقط یه مرحله از هزاران مرحله ای بود که باید میگذروندی
یادم رفته بود....
همه چیز رو یادم رفته بود مثل تو که اسمِ من رو یادت رفته بود
یادم رفته بود....
خیلی آدم فراموشکاریم نه؟!

 

پ.ن: آقای فرهان لطف کردن و این متن رو با صدای خودشون خوندن حتما شما هم گوشش بدید

 

 

تولدی دیگر (پست صوتی)

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۵/۶، ۲۱:۳۵

درود امیدوارم که حال دلتون خوب باشه

بعد از مدت ها سعی کردم که شعر بخونم و از اونجایی که شاعر مورد علاقه ی من فروغ فرخزاده برای همین تصمیم گرفتم که شعر تولدی دیگر از فروغ فرخزاد رو بخونم امیدوارم که شماهم از این شعر لذت ببرید :))

تا ابد

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۴/۲۴، ۱۳:۵۵

دوست داشتنت حس عجیبی داشت اوایلش حس کردم سردر گمم اما بعد از یه بازه ی زمانی حس کردم که برای اولین بار  تکلیفم با خودم مشخصه دوست داشتم بیشتر راجبت بدونم دوست داشتم بدونم رنگ مورد علاقه ات چیه وقتی ناراحتی چطور خودت رو آروم میکنی وقتی خوشحالی موقع خندیدن چشمهات چه شکلی میشن یا وقتی میگی خوبم واقعا حال دلت چطوره
دوست داشتم وقتی حس می‌کنی خسته ای موهات رو نوازش کنم یا وقتی حس کردی که طرد شدی بغلت کنم و در گوشت بگم همه ی اینا تموم میشه
میدونی با وجود اینکه هیچوقت بهت نزدیک نشدم اما انگار دستهام میدونن نوازش کردنت چجوریه انگار میدونن که چه موهای نرمی داری
انگار چشمهام میدونن که لبخندت چقدر قشنگه حس میکنم انگار خیلی زیاد میشناسمت حتی بیشتر از خودم هر چند میدونم که هیچوقت من برات مهم نبودم بعد از فهمیدن اینا حس کردم حسم احمقانه است و بابت هر لحظه دوست داشتنت خودم رو سرزنش کردم اما بعدش به مرحله ی پذیرش رسیدم برای همین الان حسی که نسبت بهت داشتم و هر لحظه ای که بهت فکر کردم رو بیشتر از خودت دوست دارم چون باعث شدن در مغموم ترین لحظات زندگیم لبخند بزنم باعث شدن صبح ها با امید بیشتری بیدار بشم باعث شدن که از دوباره خیال پرداز بشم باعث شدن قلبم تند بتپه
گاهی وقت ها دوست دارم که از دوباره مسیر شکل گیری احساسم به تورو طی بکنم حتی اگر تهش قرار باشه بازهم احساس پوچی بکنم حسی که نسبت بهت داشتم با وجود اینکه ناکام موند اما تا ابد بخشی از من باقی خواهد موند ....تاابد....

من در دنیای موازی

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۴/۴، ۰۸:۲۳

- میشه قبل از خوندن حتما آهنگ رو پلی کنید:)

 نور خورشید چشمهام رو نوازش می‌کنه به هر سختی که هست بلند میشم و به بدنم کش و قوس میدم ، بوی عود وانیلی که چند روز پیش خریدم کل فضای خونه رو پر کرده پرده ها رو کنار میکشم  و نور بیشتر از قبل همبستر وجود دیوار های خالی از نقش میشه

Biography

من مطمئن نیستم که واقعا وجود دارم
من همه ی نویسندگانی هستم که خوانده ام
تمام افرادی که ملاقات کرده ام
همه ی زنانی هستم که دوستشان داشتم و تمام شهرهایی که دیده ام
-خورخه لوئیس بورخس