پولاریس

مینویسم زیرا این تنها یادآور وجود من است

طوری که من دنیا رو میبینم ( تجربه‌ی من با دیدن نقاط و الگوهای رنگی)

yeganeh. dokht ۱۴۰۴/۵/۶، ۱۵:۵۴

راستش میخوام یه مسئله‌ شخصی و عمیق رو باهاتون به اشتراک بذارم چیزی که از بچگی همراه من بوده و هنوزم هست و زندگی من رو خیلی عجیب کرده چون با بیشتر شدن سنم این علائم شدیدتر شدن طوری که حس میکنم دارن به جنبه‌های مختلف زندگیم آسیب میزنن و حالم رو به شکل عجیبی بد میکنن چیزی که بیشتر از همه سردرگمم کرده و بهم آسیب زده اینه که هنوز نمیدونم دقیقاً با چی طرفم...

از بچگی همیشه نقطه‌های رنگی زیادی میدیدم که حرکت‌های عجیبی داشتن با گذشت زمان علاوه بر این نقطه‌ها الگوهای رنگی زیادی هم بهشون اضافه شدن و با زیادتر شدن سنم این حرکت‌ها بیشتر شدن طوری که به قسمت‌های مختلف میدان بیناییم حرکت میکردن گاهی سر جاشون بودن و هم‌زمان بعضی‌هاشون حرکت دایره‌ای شکل داشتن و بعضی وقتا به سرعت به جهات مختلف میرفتن

وقتی سنم کمتر بود زیاد اذیتم نمی‌کردن چون تعدادشون کمتر بود و چندتا رنگ مشخص داشتن و حرکاتشون هم محدودتر بود از اونجایی که از همون اول با این مسئله درگیر بودم فکر می‌کردم  که همه دنیا رو مثل من میبینن اما یواش یواش اونقدر دنیا برام پر از رنگ و حرکت شد که گاهی اوقات حس می‌کردم که دیگه نمی‌تونم نفس بکشم به والدینم گفتم و ازشون پرسیدم که چطوری اینا رو تحمل میکنن و همون موقع بود که فهمیدم دنیایی که من میبینم با بقیه فرق داره

مامانم سال‌ها دنبال این بود که بفهمه مشکل من چیه و تا به امروز هنوز معلوم نیست دقیقاً من درگیر چه مشکلیم

آزمایش‌های مختلف دادم پیش دکترهای زیادی رفتم بعضی‌ها حتی گفتن شاید چشمم ضعیفه در حالی که نمره‌ی چشمم نهایتاً نیمه و با اینکه عینکی شدم هیچی فرق نکرد

کم کم علاوه بر نقطه‌ها و رنگ‌ها یکسری شکل های خاص هم می‌دیدم یکی از شکل‌هایی که همیشه تکرار می‌شد یه تصویر هندسی بود که از نظر ظاهری خیلی شبیه فیبوناچیه اما خطوطش از هم فاصله‌ی بیشتری دارن و رنگیه مرکز شکل ثابته و کل تصویر یه حرکت دایره‌ای داره از یه نقطه‌ خیلی دور میاد جلوی چشمم و کم کم بزرگ و بزرگ‌تر میشه بعد دوباره کوچیک میشه و کم کم عقب میره و محو میشه 

رنگ  مرکز و اطرافش زرد خیلی درخشانه و هرچی به لبه‌ها نزدیک میشه رنگش به سمت طلایی و قهوه‌ای میره قبلاً اونقدر بزرگ بود که وقتی میومد جلوی چشمم دیگه چیزی از محیط اطراف نمی‌دیدم اما الان کوچیک‌تر شده و کمتر هم میبینمش

در عوض جدیداً چیزی که بیشتر می‌بینم دایره‌های بزرگ رنگیه که یهویی تشکیل میشن انگار نقطه‌های اطرافم به هم وصل میشن و دایره می‌سازن که توی محیط می‌چرخن و همیشه یکی از اونا آلبالویی رنگه

وقتی نتونستم براش جواب پیدا کنم تصمیم گرفتم خودم بفهمم چی‌ به چیه یه مدتی توی یه اتاق کاملاً تاریک می‌خوابیدم که هیچ نوری به چشمم نرسه اما باز هم اون اشکال بودن حتی بدتر میشد و رنگ‌هاش متنوع‌تر می‌شدن

یه چیز دیگه هم هست اینکه شاید خیلی از خاطرات رو دقیق یادم نیاد اما به چیزهایی مثل رنگ محیط یا رطوبت فضا خیلی حساس‌ام وقتی به یه خاطره فکر می‌کنم یا چیزی باعث بشه یادش بیفتم انگار همون حس‌ها و رنگ‌ها دوباره زنده میشن مثلاً اگه حس یا صدای محیط الانم شبیه یکی از خاطره‌هام باشه یهویی رنگ و نور اطرافم تغییر می‌کنه و مثل اون روز میشه

یه بار وسط تابستون که هوا واقعاً گرم بود یه خاطره ی قدیمی برام تداعی شد و یهو رنگ همه چی تغییر کرد و  رنگ همه چیز برام تیره شد و انقدر سردم شد که رفتم با آب گرم دوش گرفتم با اینکه هوا پنجاه درجه بود اما من داشتم از سرما میلرزیدم(چون اون روزی که یادش افتادم هوا خیلی سرد بود )

البته بعضی وقتا هم ممکنه یه خاطره‌ خوب یادم بیاد و یهو همه چیز شبیه اون روز بشه و با اینکه ممکنه اتفاق خاصی در طی روز برام نیفتاده باشه یهویی یه حس خوب و دلنشینی پیدا کنم اما بازهم این غیرقابل کنترل بودنش آسیب های زیادی بهم رسونده 

خیلی سعی کردم با آدمایی مثل خودم ارتباط بگیرم ولی تا حالا هیچ‌کس رو ندیدم که علائمش انقدر شبیه من باشه

وقتی این چیزا رو به چت جی پی تی گفتم به بعضی اختلال‌ها اشاره کرد مثل برف بینایی (visual snow syndrome) و سینستزیا (synesthesia) اولش فکر کردم همینه اما هرچی بیشتر راجع بهشون خوندم بیشتر به این نتیجه رسیدم که مشکل من متفاوته 

برای همین تصمیم گرفتم که درباره‌ش بنویسم شاید کسی رو پیدا کنم که مثل من باشه و شاید بفهمم دقیقاً با چی درگیرم

واقعاً دارم آسیب می‌بینم تمرکز کردن برام سخته خوابیدن هم همین‌طور و بعضی وقتا حس می‌کنم ذهنم کاملاً خالیه هم جسمم و هم روحم داره آسیب می‌بینه

قبلا یه وقت هایی از روزم رو مثلا نه یا ده شب به بعد رو با دیدن فیلم یا گشتن توی فضای مجازی پر میکردم تنها تفریحم اینا بودن اما سر این مشکل مجبور شدم که بیشتر اپ هایی که داشتم رو پاک کنم  و یا بیشتر پیج ها و چنل هایی رو که دنبال میکردم انفالوو  و پاک کنم تا زیاد نرم سر گوشی و این علائم برام بیشتر نشن و عملا هیچ کاری نمیتونم بکنم 

اگه تجربه‌ مشابهی دارید و اگه علائمتون مثل منه لطفاً برام بنویسید و از تجربه‌هاتون بگید اینکه چی باعث بهتر شدنتون شده اینکه چطوری باهاش کنار اومدید و یا اصلا درمانی داره ؟...

دقیقا متوجه هدفت از نوشتنش هستم

تنها راهی که میشه بهش پی برد 

جستجوئه

یه جستجو با یه تیم از دوستان علاقمند به موضوع

۷ مرداد ۰۴

فقط اینقدری می دونم که هر چقدر جنبه فیزیکی و جسمی داشته باشه 

جنبه های متافیزیکی، روانی و حتی روحی هم داره که از خودش قوی ترن 

باید یه سری تحقیقات منظم‌ رو شروع کنیم 

اگر شبیه این علائم رو تو کتابها و داستانها هم پیدا کنیم خودش چیزیه 

اینقدر می دونم که کشف ماهیتش می تونه دانش پزشکی، روان شناسی   و حتی علوم دیگه رو هم جلو ببره

۶ مرداد ۰۴
پاسخ

درسته که بعضی از بخش‌ها ممکنه جنبه‌هایی فراتر از بدن و مغز به نظر بیان ولی واقعیت اینه که نمی‌شه با اطمینان گفت پشت این تجربه‌ها حتماً یه مسئله ی متافیزیکی هست چون خود متافیزیک چیزیه که تعریف مشخص و قطعی نداره 
مثلا خود من وقتی سعی میکردم این مسئله رو با دیگران به اشتراک بذارم فکر میکردن چیزی که من میبینم هاله ست و سریع ازم می پرسیدن که چه رنگی میبینمشون در صورتی که اینا چیزای کاملا اثبات شده نیستن 
من راستش از پیدا کردن یه راه ناامید شدم از اینکه بیانش کنم و بهم این حس رو بدن که عجیب و غریبم ...اما از طرفی هم آسیب های زیادی دارم میبینم روز به روز همه چیز شدید تر میشه و آزار دهنده ست 
اما دلیل اینکه نوشتمش اینکه شاید کسی راجع بهش چیزی بدونه شاید تجربه ی مشابهی داشته باشه شاید یه نفر وجود داشته باشه که دنیا رو مثل من میبینه و شاید تونسته باشه به یه خود کنترلی برسه که من هنوز نتونستم و خیلی از شاید های دیگه...
۷ مرداد ۰۴
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Biography

من مطمئن نیستم که واقعا وجود دارم
من همه ی نویسندگانی هستم که خوانده ام
تمام افرادی که ملاقات کرده ام
همه ی زنانی هستم که دوستشان داشتم و تمام شهرهایی که دیده ام
-خورخه لوئیس بورخس