زخم های من !
میگفت آدما همینطوری نمیرن
قبل رفتنشون همه چیز فرق میکنه نگاهشون ،صداشون ،حرف هاشون و حتی دلتنگی هاشون !
وقتی دستاشون رو لمس میکنی یا به یک بهونه در آغوش میکشی شون و سرتو میگذاری رو قفسه ی سینه شون میفهمی که لحظه ی آخره !
الان بیشتر از یک هفته است که نیستی ...
و درد آور تر از اون اینکه هیچ وقت نفهمیدم که کی قراره بری...
اما انگار تو میدونستی که هی بی هوا سراغ منو میگرفتی اما چرا من نفهمیدم!؟
شاید برای اینکه هیچ وقت بی هوا دستاتو نگرفتم یا حتی بغلت نکردم که سرمو بزارم رو سینه ات تا صدای قلبتو که هر لحظه رفتن رو مویه میکنه بشنوم
بدون اینکه بدونم چه لحظاتی رو دارم از دست میدم چشمامو بستم شاید چون هنوز باور نکرده بودم که توهم میری فکر میکردم همیشه کنارم هستی درست مثل الان که هنوز نبودنت رو باور نکردم!
عشق ورزیدن بهت رو به بهانه کارهای مختلف به امروز فردا موکول میکردم جزئی از اخرین کارهای لیستی بود که هیچوقت به انتهاش نرسیدم!
میدونی مشکل کجاست ؟!
اینکه محبت کردن به تورو بیشتر از اینکه نیاز خودم بدونم وظیفه ی خود میدونستم یا شایدم یک موهبت به تو و سعی میکردم که کنترلش بکنم !
آخه عشق که وظیفه بشه دیگه اسمش عشق نیست !
عشق رو همین مستقل بودن و غیر قابل کنترل بودنشه که خاص میکنه!
این روزا رو با تمام سختی هاش به خاطر میسپارم و به قلبم یاد میدم که هیچ چیز همیشگی نیست
اخه اون الان بیشتر از هرکس دیگه ای میدونه که دلتنگ شدن برای دستایی که هیچوقت طعم لمس شدنشون رو نچشیدی چقدر دردناکه!
اما میدونی این روزا از نبودنت چیزای جدیدی یاد گرفتم !
اینکه زخم های ما بیشتر از اینکه یاد آور درد ها و رنج های ما باشن
یاد اور چیز هایی هستن که باعث به وجود اومدنشون شدن !
سخته
هرروزش...
ولی میگذره
بهت قول میدم اینا برات ی درست عبرت میشه...
ک دیگه ب کسی بیشتر از خودت محبت نکنی
اونی ک مهمه تویی...
منتظر ایندت باش...
همه چی درست میشه