پولاریس

مینویسم زیرا این تنها یادآور وجود من است

من در تبعیدِ خود

yeganeh. dokht ۱۴۰۴/۱/۲۴، ۲۳:۱۴

 

در امتدادِ سکوت‌هایی که سال‌هاست بین من و خودم کشیده‌ام

چیزی فرو ریخت…

بی‌صدا.. بی‌هشدار…

شبیه ستونی از خاکستر که از درون پوسیده

و تنها با نگاه کردن فرو می‌ریزد

من…

محکومِ تبعید از خویش بودم

در تبعیدی که با امضای ترس و تربیت و تردید

خودم صادرش کرده بودم

هیچ‌وقت بلد نبودم با «من بودنم» آشتی کنم

از نامم، از صدایم، از حضورم شرم داشتم…

یگانه؟

نه، من بیشتر شبیه جمعی از نادیده‌ها بودم

همیشه در حال قیاس، همیشه در حال کم آوردن…

و این قیامتِ خاموش

با قساوتی نرم

ذره ذره مرا از پا انداخت

در روزهایی که جهان لبخندهای مصنوعی‌اش را به صورتم کوبید

من خودم را پشت نقاب‌هایی از واهمه پنهان کردم

از آینه‌ها فاصله گرفتم

از صداهایی که دوست داشتن را بلد بودند

و در نهایت

از تکه‌تکه‌های متلاشی‌شده‌ی خودم نیز بریدم

چه دشوار است وقتی نه دشمنی هست و نه نبردی

اما تو هر روز با خویشتنِ زخمی‌ات درگیر باشی

و خونت را با لبخند پنهان کنی

اما حالا

در خرابه‌های روحم

جوانه‌ای مردد سر برداشته…

نه از جنس امید

بلکه از تبارِ فهمیدن

فهمیدنِ اینکه

من، با تمام نقص‌ها و ناکامی‌هایم

زنده‌ام

و این زیستن اگرچه لنگ‌لنگان

اما اثباتی‌ست بر مقاومتِ خاموش یک انسان

انسانی که دیگر نمی‌خواهد

در حاشیه‌ی خودش قدم بزند

انسانی که به آهستگی دارد

ویرانه‌های درونش را

با دستان خودش مرمت می‌کند

Biography

من مطمئن نیستم که واقعا وجود دارم
من همه ی نویسندگانی هستم که خوانده ام
تمام افرادی که ملاقات کرده ام
همه ی زنانی هستم که دوستشان داشتم و تمام شهرهایی که دیده ام
-خورخه لوئیس بورخس