پولاریس

مینویسم زیرا این تنها یادآور وجود من است

روزنوشت 3

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۶/۱۹، ۰۱:۲۵

 

نسبت به روزای گذشته هوا خنک تر شده و هر روزی که میگذره نور کمتری وارد اتاقم میشه نمی دونم تا حالا اینو  گفتم یا نه ولی روزای اخر شهریور ماه رو دوست دارم بهم حس زندگی کردن میده طوری که دوست دارم یه لیست بلند بالا از کارهایی که  بهشون علاقه دارم رو بنویسم البته یه چند موردی نوشتم و یکی از گزینه های تکراری این سالها اینکه دوست دارم ساعت پنج شیش صبح وقتی داره بارون میاد راهی جاده بشم و تا وقتی که کاملا هوا روشن بشه در حال حرکت باشم ...

اینو یه نشونه در نظر بگیر ....

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۶/۱۱، ۲۰:۴۹

 

 

خیلی وقته که  از شبکه های اجتماعی فاصله گرفتم تنها اپی که داشتم تلگرام بود که فکر کنم چهار روزی میشه که پاکش کردم و روی حالت خودکار قرارش دادم که تا یک ماه دیگه حساب کاربریم در کل پاک بشه کارهای زیادی هست که باید انجام بدم اما خودم رو غرق در موسیقی و فیلم کردم و تمام مدت از همه چیز طفره رفتم اما دیگه وقتشه که به خودم بیام

یکی از اون کارها زبانمه که اوضاعش داغونه 

برای همین یه برنامه برای خودم تا یک سال اینده نوشته ام و برای تقویت مکالمه ام یا حداقل برای اینکه جرعت صحبت کردن به خودم بدم تصمیم گرفتم که تا روزی که تعیین کردم هفته ای یه بار متن مورد علاقه ام رو بخونم و تمرین کنم  و این فایل رو به عنوان شروع برای خودم ضبط کردم که  وقتی به انتهای این راه رسیدم ببینم که چقدر پیشرفت داشتم 

برای همین لحجه ی مزخرفم رو نادیده بگیرید 

و این پست رو هم یه نشونه در نظر بگیرید برای شروع کردن کاری که هی پشت گوش میندازید :)))

از همین الان براتون ارزوی موفقیت میکنم فقط یکمی شجاع باشید و سعی کنید که از دایره ی امنتون خارج بشید فایتینگگگگ :)))

.

یادم رفته بود

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۵/۱۹، ۱۱:۱۳

وقتی دیدمت بدو بدو اومدم سمتت هنوز همون شکلی بودی هیچ تغییری نکرده بودی بهم خیره شدی و در نهایت سکوت بینمون رو شکستی و گفتی شما رو میشناسم ؟
اسمم رو بهت گفتم اما گفتی به جا نمیارم و به راهت ادامه دادی شاید اون مکالمه برای تو چند ثانیه بود ، چند ثانیه ی بی ارزشی که دیگه هیچوقت بهش فکر نکردی چند ثانیه ای که شاید ترجیح میدادی طورِ دیگه ای بگذرونیش اما من سالهاست که دارم اون چند ثانیه رو زندگی میکنم و بهش فکر میکنم
به اینکه واقعا فراموشم کردی یا ترجیحت این بود که فراموش کنی اما در نهایت میگم مگه فرقی داره....
بارها با خودم فکر کردم که شاید اگر اسمم چیزِ دیگه ای بود یا موهام رنگِ دیگه ای بودن یا هرچیزی به جز اینی که الان هستم بودم من رو بهتر به یاد میاوردی شاید همه چیز بهتر از چیزی که الان هست میشد ...
من سعی کردم که برای تو همه چیز باشم تا از هر حسِ بدی رها بشی
سعی کردم اون باد بهاری بشم که لابه لای موهات می پیچه یا اون چتری بشم که جلوی قطره های بارون رو میگیره یا اون پالتویی بشم که تو سرمای زمستان گرمت می‌کنه اما فراموش کرده بودم که هرچقدر هم راه طولانی باشه  در پایان مسیری که داری طی میکنی خونه ی‌ گرمی هست که از هر پالتو و چتری بی نیازت می‌کنه فراموش کرده بودم که فصل حضور منم یه روزی تموم میشه و این زمستون تابستون میشه یادم رفته بود که این هوای بارونی آفتابی میشه یادم رفته بود که این پالتوی بزرگ و گرم یه زمانی برای جثه ی بزرگت کوچیک میشه
یادم رفته بود ....
یادم رفته بود که حضور من در زندگیت فقط یه مرحله از هزاران مرحله ای بود که باید میگذروندی
یادم رفته بود....
همه چیز رو یادم رفته بود مثل تو که اسمِ من رو یادت رفته بود
یادم رفته بود....
خیلی آدم فراموشکاریم نه؟!

 

پ.ن: آقای فرهان لطف کردن و این متن رو با صدای خودشون خوندن حتما شما هم گوشش بدید

 

 

تولدی دیگر (پست صوتی)

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۵/۶، ۲۱:۳۵

درود امیدوارم که حال دلتون خوب باشه

بعد از مدت ها سعی کردم که شعر بخونم و از اونجایی که شاعر مورد علاقه ی من فروغ فرخزاده برای همین تصمیم گرفتم که شعر تولدی دیگر از فروغ فرخزاد رو بخونم امیدوارم که شماهم از این شعر لذت ببرید :))

تا ابد

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۴/۲۴، ۱۳:۵۵

دوست داشتنت حس عجیبی داشت اوایلش حس کردم سردر گمم اما بعد از یه بازه ی زمانی حس کردم که برای اولین بار  تکلیفم با خودم مشخصه دوست داشتم بیشتر راجبت بدونم دوست داشتم بدونم رنگ مورد علاقه ات چیه وقتی ناراحتی چطور خودت رو آروم میکنی وقتی خوشحالی موقع خندیدن چشمهات چه شکلی میشن یا وقتی میگی خوبم واقعا حال دلت چطوره
دوست داشتم وقتی حس می‌کنی خسته ای موهات رو نوازش کنم یا وقتی حس کردی که طرد شدی بغلت کنم و در گوشت بگم همه ی اینا تموم میشه
میدونی با وجود اینکه هیچوقت بهت نزدیک نشدم اما انگار دستهام میدونن نوازش کردنت چجوریه انگار میدونن که چه موهای نرمی داری
انگار چشمهام میدونن که لبخندت چقدر قشنگه حس میکنم انگار خیلی زیاد میشناسمت حتی بیشتر از خودم هر چند میدونم که هیچوقت من برات مهم نبودم بعد از فهمیدن اینا حس کردم حسم احمقانه است و بابت هر لحظه دوست داشتنت خودم رو سرزنش کردم اما بعدش به مرحله ی پذیرش رسیدم برای همین الان حسی که نسبت بهت داشتم و هر لحظه ای که بهت فکر کردم رو بیشتر از خودت دوست دارم چون باعث شدن در مغموم ترین لحظات زندگیم لبخند بزنم باعث شدن صبح ها با امید بیشتری بیدار بشم باعث شدن که از دوباره خیال پرداز بشم باعث شدن قلبم تند بتپه
گاهی وقت ها دوست دارم که از دوباره مسیر شکل گیری احساسم به تورو طی بکنم حتی اگر تهش قرار باشه بازهم احساس پوچی بکنم حسی که نسبت بهت داشتم با وجود اینکه ناکام موند اما تا ابد بخشی از من باقی خواهد موند ....تاابد....

من در دنیای موازی

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۴/۴، ۰۸:۲۳

- میشه قبل از خوندن حتما آهنگ رو پلی کنید:)

 نور خورشید چشمهام رو نوازش می‌کنه به هر سختی که هست بلند میشم و به بدنم کش و قوس میدم ، بوی عود وانیلی که چند روز پیش خریدم کل فضای خونه رو پر کرده پرده ها رو کنار میکشم  و نور بیشتر از قبل همبستر وجود دیوار های خالی از نقش میشه

زندگی تتابع مکافات یا مفرحات ؟!

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۳/۱۳، ۰۵:۵۴

 روزهای نسبتا سختی رو دارم میگذرونم
فکر میکردم بیشتر سختیش برای کنکوره و تلاش هایی که باید میکردم ولی نکردم یا حداقل نشد که بکنم اما  باید حداقل با خودم صادق باشم که من مقصرم... خیلی هم مقصرم...
ولی حالا که فکرش رو میکنم همیشه یه چیزی بوده که ذهنم رو درگیر کنه

روزنوشت2

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۱/۲۸، ۱۲:۳۶

روزِ عجیبی بود همیشه تا این موقع سال هوا گرم تر میشد ،گل ها پژمرده میشدن و آسمون نورانی تر اما هنوزم آسمون پر از ابره و شمعدونی که کاشتم هنوز خوشرنگه حس کردم که قبلاً هم امروز رو زندگی کردم یه جایی در گذشته ...
حتی وقتی بعد از ظهر تو اتاق دراز کشیده بودم و چشمام رو بسته بودم صدای تیک تیک ساعت و نور ملایم خورشید که  چشمام رو نوازش میکرد باعث شد که حس کنم توی اتاق خونه ی قدیمیِ مامان بزرگم حتی برای چند لحظه عطر نعناهایی که مامان بزرگ گوشه ی اتاقش میذاشت تا خشک بشن در فضا ی اتاقم پیچید

گاهنوشت2

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۱/۲، ۰۱:۲۰

یه سال دیگه هم گذشت... ناخوداگاه دیشب مشغول مرور کردن گذشته ام شدم و فهمیدم که چقدر قوی تر و بالغ تر شدم راحت تر میگذرم راحت تر عادت میکنم اما فراموش نه...

حالا که فکرش رو میکنم من هیچوقت هیچ چیزی رو فراموش نکردم فقط عادت کردم یه جای زندگیم یه گوشه ای رهاش کنم اما بازهم ریشه زد تو وجودم و افکارم ،فکر میکردم فراموش کردم اما نه ...

هنوزم یادمه اون روز رو هنوز یادمه لب های کبوده بابام رو پاهای کوچیکم رو که زخمی شده بودن و من تو کوچه ها می دویدم وفریاد میزدم تا شاید یکی بتونه بهم کمک کنه تا  بازهم شانس بودن با پدرم رو داشته باشم ...

وقتی با من می مونی تنهاییمو باد می بره ....

yeganeh. dokht ۱۴۰۱/۱۲/۲۳، ۱۸:۲۲

 

 

Biography

من مطمئن نیستم که واقعا وجود دارم
من همه ی نویسندگانی هستم که خوانده ام
تمام افرادی که ملاقات کرده ام
همه ی زنانی هستم که دوستشان داشتم و تمام شهرهایی که دیده ام
-خورخه لوئیس بورخس