پولاریس

مینویسم زیرا این تنها یادآور وجود من است

زندگی تتابع مکافات یا مفرحات ؟!

yeganeh. dokht ۱۴۰۲/۳/۱۳، ۰۵:۵۴

 روزهای نسبتا سختی رو دارم میگذرونم
فکر میکردم بیشتر سختیش برای کنکوره و تلاش هایی که باید میکردم ولی نکردم یا حداقل نشد که بکنم اما  باید حداقل با خودم صادق باشم که من مقصرم... خیلی هم مقصرم...
ولی حالا که فکرش رو میکنم همیشه یه چیزی بوده که ذهنم رو درگیر کنه
بچه که بودم ذهنم درگیر این میشد که چقدر دیگه مونده تا صبح بشه و من از دوباره مامانم رو ببینم بعدش دغدغه ام این شد که چرا به اندازه ی بقیه ی نوه ها یا حتی بچه های مدرسه محبوب نیستم و همیشه نادیده گرفته میشم
بعدش نگران امتحان های نوبت شدم و مرحله ی بعدی انتخاب رشته بود ...الانم کنکور...
همیشه یه چیزی هست یه مشکلی هست که ذهنت رو درگیر کنه مگه اصل زندگی همین نیست ؟
حالا که بهش دقت میکنم همیشه محوریت زندگی همین بوده ، بقا داشتن!
اینکه من تونستم متولد بشم و رشد کنم  همه ی اینها بخشی از بقاست
من حتی در خیلی از موارد تونستم بقای ذهنی هم داشته باشم
هربار که دچار فروپاشی روحی شدم خودم تیکه های وجودم رو از دوباره کنارِ هم چیدم و ادامه دادم ‌‌چند وقت پیش یه متنی رو اتفاقی خوندم که خیلی برام جالب بود در بخشی از اون متن گفته بود که «فقط یه اشتباه مادرزادی وجود دارد و آن این است که می پنداریم زندگی میکنیم تا خوشبخت باشیم»
اما الان به اندازه ی کافی یکسری از اتفاقات رو تجربه کردم که در نهایت بفهمم معنای نسبی زندگی چیه.....
همیشه فکر میکردم با گذر از هر مرحله و دوره‌ی زندگی همه چیز قراره بهتر بشه و من به اون خوشبختیِ انتزاعی که همیشه در سر داشتم برسم
اما الان فهمیدم که اینطور نیست
صبح وقتی مادر بزرگم صبحانه رو آماده کرد و نشست کنارم بعد از کلی تعلل ازش پرسیدم که آیا چیزی هست که در این دوره از زندگیش نگرانش بکنه و ذهنش درگیرش باشه؟
اونم بهم گفت که آره همیشه مشکلات هستن حتی اگر کلی پیر شده باشی و حس کنی که تهشه بازهم قراره با یکسری مسائل مواجه بشی و یکی از این مشکلات همین کهن سالیه بعد کمی مکث کرد و دست هاش رو کمی جلو آورد و گفت ببین دستام رو! هیچوقت فکر نمی‌کردم که از دست های مادر بزرگم چروکیده تر بشن و اون بویی که تن مادر بزرگ و پدر بزرگم میداد و در فضا می پیچید یه روزی منشأش من باشم
آخرین حرفی که زده بود رو قبلا در یکی دیالوگ های  عرفان خان شنیده بودم که در یکی از نامه هاش نوشته بود وقتی هر روز موهام رو در حموم شونه میکنم متوجه بوی تن یه فرد کهن سال میشم اما این بو دیگه از تن پدر بزرگم نیست و از منه...
بعد از اون دیگه هیچی نگفتم اما یکم احساس سبکی کردم و فهمیدم چیزی که در این برهه از  زندگی داره آزارم میده مشکلاتم نیستن بلکه اون انتظاراتیه که دارم و اینکه همیشه دوست دارم ایده آل زندگی کنم
و این چیزیه که تقریباً همه ی ما آدم ها دنبالش هستیم و تبدیل شده به یک سبک زندگی
برای همینه که خیلی وقته هیچکدوم از آدم ها احساس خوشبختی نمیکنن
مگه قبلا سعادت آدم ها در داشتن یه شکم سیر نبود ؟
و همین دنبال غذا بودن باعث شد که انسان  سیر تکامل رو طی کنه و به این تمدن حال برسه
اما با وجود اینکه یخچال های نسبتاً پری داریم ولی خوشحال نیستیم حتی بعد از رسیدن به خواسته هامون بعد از یه مدتی احساس رخوت می کنیم
باید این مسئله رو هرچند که پذیرشش سخت باشه بپذیریم که زندگی تتابع مکافات یا مفرحات نیست بلکه ترکیبی از هردوی اوناست حداقل برای آسون تر زندگی کردن باید یاد بگیریم که قبولش کنیم 

 

                                                                                                        

کنکور یه مرحله از زندگیه که همه باید ازش عبور کنن . سخت نگیر . امیدوارم هرچی به صلاحته برات اتفاق بیوفته و از شادی های زندگیت اینجا بنویسی 

۲۶ خرداد ۰۲
پاسخ
خیلی خیلی ممنونم برای حرفهای زیبایی که زدید:)
امیدوارم که براش شماهم همینطور باشه:)))
۲۶ خرداد ۰۲

و بعد می‌دونی قسمت جالبش کجاست ؟ دغدغه های قبلیمون با گذشت زمان برامون مسخره میشن ، حالا یا ما بی‌خیال تر میشیم یا اینقدر دغدغه بزرگتر پیش میاد که اون کنارش هیچه ، ولی هرچی که هست به آدم آرامش خیال میده ، اینکه حال الانش موندگار نیست.

کنکور واقعا یه دردسر بزرگ بنظر میرسه( البته هست و خواهد بود) ولی مطمئن باش همه زندگیت نیست و فقط یه بخشی ازشه 

مطمئنم به خوبی از پسش برمیای🤍

۱۳ خرداد ۰۲
پاسخ
بله دقیقا همینطوره :)
خیلی خیلی ممنونم مهربونم بابت انرژی مثبتی که بهم دادی:))
امیدوارم که توهم از سخت ترین موانع زندگیت گذر کنی 
و میدونم از پسش برمیای💜
۱۳ خرداد ۰۲
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Biography

من مطمئن نیستم که واقعا وجود دارم
من همه ی نویسندگانی هستم که خوانده ام
تمام افرادی که ملاقات کرده ام
همه ی زنانی هستم که دوستشان داشتم و تمام شهرهایی که دیده ام
-خورخه لوئیس بورخس